نویسنده: ونسان مونتی
برگردان: جلال ستّاری
 

حدود جهان عرب و قصه گویانش، در درازنای بحر متوسط (دریای مدیترانه)، از بندری به بندر دیگر، از طنجه تا بیروت، پیش از آنکه در آسیا از دریای سرخ تا خلیج فارس پیش رود، امتداد دارد.(1) هر جا که مردمانی زندگی می‌کنند که زبان عرب، آنان را به یکدیگر پیوند می‌دهد، اقوامی می‌زیند (در سرزمینهایی) که از دریای اطلس (آتلانتیک) تا اقیانوس هند، به هم متصل‌اند.
نویسندگان عرب معاصر که گزارشگران و مترجمان جهان شرق یا قاره‌ی آفریقایند، همچون همکاران بیگانه‌شان، در شط بیکرانه‌ی ادبیات عالم شناورند. نادرند کسانی از آن میان که نتوانند با برخورداری از فرهنگ دوگانه یا سه گانه‌شان، به آثار اصلی‌ای (که غالباً خود، آنها را به عربی برگردانده‌اند)، دست یابند. با خواندن آثارشان، نمی‌توان آثاری را که هم ایشان خوانده‌اند، به یاد نیاورد. نویسندگان بزرگی چون جورج شهاده (شحاده) و یاسین کاتب که به زبان فرانسه می‌نویسند، یادآور می‌شوند که طه حسین، «آندروماک» (Andromaque) و گورستان دریایی، «المقبرة البحریه» (Cimetière marin) را ترجمه کرده و یوسف غصوب «تریستان و ایزولت» و سعید عقل، والری و راسین را.
پژواک نثرنویسان بزرگ قرن نوزدهم، در کرانه‌های نیل و فرات که موپاسان و چخوف و داستایوسکی پیروانی داشته‌اند، پیش از آنکه زمان سارتر و کامو فرا رسد، هنوز طنین افکن است.
اما آیا این امر برای آنکه آثار آن نویسندگان فقط به «انعکاسات» تعبیر شود، کفایت می‌کند؟ و اینان همه، فقط اشخاصی اروپائی هستند که جامه‌ی شرقی در بر کرده و بدین گونه تغییر هئیت ظاهر داده و خود را مستور داشته‌اند؟ قطعاً نه. ذات انسان همواره همان است که هست، اما اینبار درام جهانی، در اقلیمی خاص، اقلیم دنیای عرب که در حال زایمان است، می‌گذرد.
در آوریل سال 1958، دانشمند جوانسال عراقی علی الوردی در دانشگاه آمریکائی (بیروت) شرحی درباب «معضل اخلاقی در جامعه‌ی عربی» بیان داشت، و توجه شنوندگان را به فرقی که میان «نشانه‌های خارجی» تمدن جدید و مبانی آرمانی آن هست، جلب کرد. صرف شمارش این آرمانها، مسائل و معضلات ریشه دار در حیات اجتماعی را که ادبیات عرب دوران ما بیان می‌دارد، مطرح می‌سازد: «عرف و آداب، ارزشهای اخلاقی، ارزشهای شخص آدمی، اهمیت زن، مسئولیت اجتماعی، پژوهش خردگرایانه، روح علمی و آزادیِ فکر و ذهن».
آیا این بدین معنی است که قوه‌ی خیال، نمی‌تواند دام خود را دلخواهانه بگستراند؟ نه درست برعکس، نویسندگان عرب در قبال واقعیات، بر وفق طبع و فردیّت و اصالت و گرایشهای خویش واکنش می‌کنند. و بدینگونه نوبه به نوبه، بین واقعیت و خیال، تحلیل (منطقی) و (منطق) زادبوم، التزام و قلق، به جریانهای بزرگ طبیعت گرایی، رمزگرایی، رمانتیسم روانشناختی، خطه‌گرایی، اجتماع‌گرایی و مذهب اصالت وجود یا قیام ظهوری، تسلیم می‌شوند و دل می‌سپارند.
در اینجا باید از بزرگان ادبیات عرب، تجلیل کنیم و به ارواح جبران خلیل جبران، امین الریحانی، ایلیا ابوماضی، درود بفرستیم و امین نخله، و میخائیل نعیمه و طه حسین را گرامی داشته، بستائیم.
همه‌ی نویسندگان، چه جوانان و چه اسلافشان، رمانها و داستانهای کوتاه و تئاتر و اشعارشان را به عربی فصیح ادبی(2) یعنی به لغت عربی کلاسیک نو شده که ابزار فرهنگ و تمدن و فن برای نخبگانی به تعداد شصت الی هفتاد میلیون تن است، یعنی معرف یک ششم نفوس عالم اسلامی، می‌نویسند.

1- رمزگرایی و نمادپردازی

از میان نویسندگان عرب امروز بسیارند کسانی که با نویسنده‌ی بزرگ آرژانتینی خورخه لوئیس بورخس در:
«مرغزارهای کمرنگ باشنگ‌های جاودانه،
که بی وقفه، سایه‌ی کمانکش،
سایه‌ی ماده مرال را در آن پی می‌کند مدام»، خواب می‌بینند.
رمز برای آنان «[مفتاح سرّ]، و یگانه وسیله‌ی فهم و تقریر چیزی است که بیانش به طریقی دیگر ممکن نیست، و آن رمز هرگز به شکل نهایی «تعبیر و تفسیر نمی‌شود، بلکه همواره باید از نو کشف گردد، همچنانکه قطعه‌ای موسیقی هیچگاه الی الابد هدف نمی‌شود، بلکه هر بار مستعد آن است که با صورتی نو نواخته شود»(3). به گفته‌ی زیبای هنری کربن، آنان مردمی هستند که از «فرشته نمی‌هراسند».
این نویسندگان در همه‌ی انواع ادبیات نمایندگانی دارند: از روایت تا تحقیق و بحث و رساله نویسی و تئاتر و شعر.
پژوهنده‌ی فیلسوف لبنانی خلیل رامز سرکیس (1958)، (همانند) پیکرتراشی که پیکره اش، «نشانی از هر چهره دارد. مگر آیا بیشترین ما از شرق و جنوب و غرب و شمال، رنگ نگرفته‌ایم؟».
در بغداد، عبدالملک نوری، دوستدار مشتاق و گرم روی ادبای بزرگ روس و جیمز جویس، سراینده‌ی «نشیدالارض» (1954) است. شبانگاهی، دستخوش نومیدی، در رؤیتی آسمانی، موجوداتی شفاف و سپیدپوش در منظری سبزفام می‌بیند، و آنگاه ناله و شکوه‌ای، نرم نرم، به گوش می‌رسد.
به نظر ژاک برک، (Jacques Berque) عبدالملک نوری، یاد آور شبح مضطرب ژرار دونروال (Gérard de Nerval) است. اما خاصه شاعران، در هر جا که باشند، در عالم رؤیا و احلام، احساس راحت و آسایش می‌کنند. چگونه می‌توان از شاعر تونسی ابوالقاسم الشابی که متأسفانه زود از جهان رخت بربست یاد نکرد؟ و شاعر الجزایری محمدالعمید حموعلی، ضرباهنگ کلاسیک سروده‌ی خود را با ایقاعی چنین تقطیع می‌کند: مثل الدفوف، على المسامع، طنة خلابة و علی الاکف، جلود... (آوای) طبل از دوردست، گوش را به ناز و نواخت می‌فریبد: و این فقط دستی است که بر پوستی فرود می‌آید...
در لبنان شاعر صلاح لبکی در سال 1955 درمی‌گذرد، سفرهای نوین سوررئالیستی سندباد بحری را به ویکتور حکیم مدیونیم؛ و یوسف غصوب با ذوق رفیع و ظریف ادبیش، ساحر به یاد ماندنی «قفص المهجور» و «العوسجة الملتهبه» (روشنایی کوه طور به شکل بیشه‌ی برافروخته که یهوه بدان شکل، بر موسی جلوه کرد) و «قارورة الطیب» (عطردان) است. سعید عقلی که در زبان فصیح و لغت عامه به یک اندازه خبیر و تواناست، دو تراژدی منظوم نوشت به نامهای: بنت یفتاح (1935) و قدموس (1944) و بعداً منظومه‌ی بزرگ غنائیش: رندلی (1950) را به پایان برد. وی که از راسین و والری مایه می‌گرفت، توانست بی آنکه موسیقی اشعارشان را فدا سازد، ساختاری دکارتی در شعر عرب وارد کند. بشر فارس که لبنانی‌ای مقیم مصر بود، نویسنده‌ی حکایاتی چون «رجال» و سراینده‌ی اشعار و صاحب نمایشنامه‌ای رمزی به نام: «مفرق الطریق» (چهارراه) (1938) است. همچنین باید از شاعر سوری نزار قبانی یاد کرد. در 1958، آدونیس (نه منظومه) «اوراق فی الریح» (برگهائی در آغوش باد) را به طبع رساند، و در بیروت، «غیوب» (اسرار) اثر جورج رّجی و «نداءالبعید» جورج غانم، انتشار یافت. دوازده سال پیش از آن تاریخ (در 1946) سلیم حیدر، نخستین دیوان خود را به نام «آفاق» منتشر ساخته بود و در 1956 از همو نمایشنامه ای موسوم به «السنة الزمان» به طبع رسید.
نازک الملائکه دختر جوانسال عراقی، استاد ادبیات در بغداد است. وی از نخستین مجموعه‌ی اشعارش به نام: عاشق اللیل (1949) تا «قرارة الموجة» (1957)، احساس خوانندگان را با نغمه‌ها و الحان حزین و زیبایش، به اهتزاز در می‌آورد. در وراء شرق و خاطره‌ی بابل، مضمون غم انگیز «خمس اغان للألم» (پنج نغمه برای درد) (1957) وی، این پرسش است: «ماهوالألم؟» (درد چیست؟) و پاسخش این است:
«طفل صغیر ناعم مستفهم العیون...» (کودک خردسال مهربانی با دیدگانی استفهام آمیز...). و حافظه‌ی ما بی‌اختیار، شاعره‌ی بزرگ شیلی گابریلا میسترال Gabriela Mistral و قطعه‌اش... Elnino Solo را فرا یاد می‌آورد.
دست کم برای دو نویسنده، تئاتر، ملکوت رمز است. در تونس محمودالمسعدی، پس از نگارش «المسافر» و «مولدالنسیان» (زادگاه فراموشی) در 1955، نمایشنامه‌ی ستایش انگیزی به شیوه‌ی ایبسن موسوم به «السّد» منتشر ساخت که رمز پیکار بشر و گفتگوی نزاع آمیز ابدی میان خیال و واقع، «بین قلق ایمان و قدرت شک» است. و صدر کتاب را به این اندیشه‌ی سنت - بو (Sainte - Beuve) همچون کتیبه‌ای، موشح ساخت که «شعر آن نیست که از همه چیز بگوید، بلکه آن است که درباره‌ی همه چیز به تخیل وادارد».
در مصر توفیق الحکیم به 90 سالگی رسیده است(4) و در دوره‌ی مجد و افتخار، حمایل و گردنبند ممتاز نظام جمهوری را دریافت داشته است و به نمایندگی دائم جمهوری عربی متحده در یونسکو، منصوب گشته است. وی نمایشنامه‌های رمزی عدیده‌ای نوشته که وقایع آخرینش: «نحو عالم الغد» (به سوی جهان فردا) در فضای بین کرات و سیارات می‌گذرد. توفیق الحکیم که شیفته‌ی تئاتر است، «عودت به کلاسیکهای تئاتر یونان» را موعظه می‌کند. او را با مترلینگ و لونورمان (Lenormand) نیز قیاس کرده‌اند. و گاه یادآور کامو در کتابهای «سوء تفاهم» و کالیگولا» است. در تراژدی «اهل الکهف»، به مضمون «اسطوره‌ قدسی» و مضمون سوره کهف قرآن کریم بدین مضمون که «فتیان افقس السبعة الذین بقوانائمین فی کهف طول ثلاثة قرون ثمّ بعثوا احیاء لیموتوامن جدید» باز می‌گردد. در تئاتر توفیق الحکیم، اهل کهف فقط عبارتند از دو دوست همراه: یک شبان و سگش قطمیر، که چون از واقعیت سر می‌خورند و دلزده می‌شوند، ترجیح می‌دهند که به غار بازگردند و در آنجا بمیرند. در غار، میشلینیا در حال نزاع به پریسکا دختر جوانی که دوستش دارد ولی زمان بین آنها فاصله انداخته، می‌اندیشد و هذیان می‌گوید.

2- تحلیل غنائی

گرایش دیگری هست که دو جریان روانشناختی و رمانتیک در آن با هم تلاقی می‌کنند، ولی خلط نمی‌شوند.
برک در لبنان که «سرزمین دیدار و انسان دوستی» است، در درجه‌ی اول از «یومیات میشل سرور» نوشته‌ی میشل اسمر (1938) یاد می‌کند که «نوعی آندره والتر نسل حاضر شرق» است، با ستایشی که برای نیچه دارد و نیز کشف و شهود دقیق و «تواترات قلبی»‌اش.
در شعر ابوشبکه (متوفی سال 1947) و در اشعار آزاد عبدالله قبرصی (مصرع السمنة) [مرگ مرغ باسترک (نوعی سار)] جنبه‌ی رمانتیک غلبه دارد، اما برای «شاعر سراینده‌ی درد» پولس سلامه، صاحب دو اثر بزرگ حماسی و «مذاکرات جریح» (خاطرات مرد زخمی) (1957) که تأثرانگیز است و در آن شرح هفده سال رنج و درد بی‌وقفه و پایان ناپذیر و انزوا و ثبات و پایداری در تحمل مصایب، صورت «خاطرات مردگان» را یافته، مقام خاصی باید قایل بود.
جمیل جبر مترجم توانا و زبردست «پرواز شب» (اطیران اللیل) و محقق و رمان‌نویس، در «بعد العاصفه» (پس از طوفان) (1954)، داستانی عاطفی روایت می‌کند و هنرمندانه به تصویر صحنه‌هایی از زندگانی در لبنان می‌پردازد، اما می‌داند چگونه از ملاحظات یومیه گذشته، به دیدی شامل و کلی ارتقاء یابد.
شاعر بزرگ یوسف غصوب در «اخلاق و مشاهد» (خلقیات و تصاویر) (1924) که به شیوه‌ی لابرویر (La Bruyère) نگارش یافته، آموزگاری اخلاقی است، و حتی اگر بعضی جزئیات و تفاصیل، قدیم العهد است، صحّت نقش چهره‌ها و ظرافت ملاحظه‌ی استهزا آمیز، سیمای «موسیولبنان» را با خط و مرکّبی پاک نشدنی، ترسیم می‌کنند. اما این مترجم «تریستان و ایزولت» و «آنتیگون» ژان آنوی و «الامیرالصغیره» (شازده کوچولو) و «انشوطة الافاعی» (چنبر مار)، همچنان مایه‌ی حیرت ماست. نگارش رمانی را درباره‌ی روستایی خیالی به نام «بیت الغاب» (خانه‌ی جنگلی) که به دعوی ساکنانش بزرگترین قریه‌ی لبنان است، تازه به پایان برده است. این کتاب، اعترافات زن دلداده ایست در حسرت عاشقش و لبریز از تحقیر برای شوهرش، اما همه‌ی حقد و کینه‌ی خود را نثار مادرش می‌کند.
محمدحسین هیکل (متوقی 1956) در آخرین رمانش، بررسی روانشناسی زن را به عنوان موضوع، برگزیده است. وی که نویسنده‌ی نخستین داستان کوتاه به سبک «جدید» در زبان عربی یعنی: «زینب» است (1914) که مایه‌ی نفرت پارسایان و سنت گرایان بود، سرانجام در 1995، سیره یازندگینامه‌ی زنی مصری و غریب الاطوار را از زبان خود وی نقل کرد که «هکذا خلقت» نام دارد، یعنی «خداوند ویرا بدینگونه آفرید و اگر چنین است، پس بی‌تقصیر است!» این زن که «زندگی را دوست دارد، ولی از تسلیم شدن بدان اجتناب می‌ورزد»، در پایان حیاتش، به مرور و تأمل در گذشته‌ی خود می‌پردازد، و زمانی را به یاد می‌آورد که در آغاز این قرن، بعضی دوستان پدرش نمی‌پذیرفتند که دختر به مدرسه رود، و قهرمان داستان، به تأثیر تعیین کننده‌ی «محیط اجتماعی» می‌اندیشد، بی‌آنکه نقش مقتضیات را از یاد ببرد.
یکی از موضوع‌های محبوب ادبیات عرب، داستان دوران جوانی پسر بچه‌ای مسلمان در مدرسه‌ای سنتی (مکتب حافظ) است. این موضوع را در همه جا می‌توان یافت، حتی در آسیای مرکزی شوروی، در کتاب «ذکریات» (خاطرات) صدرالدین عینی(5) تاجیک، برنده‌ی جائزه‌ی استالین به سال 1950. در سال 1958، نویسنده‌ «الحّی اللاتینی» Quartier latin، سهیل ادریس، در رمانش «الخندق الغمیق» داستان خلاصی و رمیدگی شیخی جوانسال، و شیخ زاده را تعریف می‌کند که سرانجام قیود محیطی بسیار محافظه کار را در هم می‌شکند.
کتاب شهیر طه حسین «الایام» در تابستان 1939 در Vis-sur Cére فرانسه تألیف یافته است. همه این داستان دلگداز را که زبانهای فرانسه، انگلیسی، روسی، فارسی عبری، مالزیایی و چینی ترجمه شده است، می‌شناسند. آندره ژید این «ظفرمندی صبورانه‌ی نور معنویت بر ظلمت» را ستوده است. تنهایی جوانی نابینا و پیکارش برای آموختن و برقراری ارتباط با دیگران و دریدن پرده‌های «ظلمانی جهل و حمق» (Lecerf)، محال است خواننده را تحت تأثیر قرار ندهد و وی با بی‌اعتنایی از آنها بگذرد. روزی از سوار شدن به قطار سرِ وقت باز می‌ماند و در ایستگاه قطار روستا، سرگردان می‌شود. مردم می‌خواهند وی را به آواز خواندن و یا تلاوت قرآن وادارند: «صدایش در گلو می‌ماند و اشکها بر گونه‌هایش فرو می‌ریزند. سرانجام رنجایش پایان می‌گیرند و رهایش می‌‌کنند. طه حسین در اثری جدیدتر (1955)، حکایت می‌کند که چون خواست رهسپار اروپا شود، یکی از شیوخ الازهر از وی پرسید در را چه می‌تواند آموخت؟ و طه حسین جواب داد: «سریانی، زیرا به این زبان باید به بردگانی که در قبر از من پرسش می‌کنند، پاسخ گویم...».

3- خطه گرایی (اقلیمیّه)

این گرایش که از سرچشمه‌های جوشان زادبوم می‌تراود و فروتنانه در درون مرزهای ایالت زادگاه محصور می‌ماند، بی‌قدر و اعتبار قلمداد شده است. اما در فرانسه و کشورهای دیگر، شأن و منزلتی دارد. بی‌گمان راست است که بسی شاهکارها، چارچوب تنگ خطه گرایی را در هم می‌شکنند و از آن تجاوز می‌کنند. آیا «سارن»(Sarn) (Precious Bane) از ماری وب (Mary Weeb)(1881-1927) و «نفوس مرده» گوگول، رمانهای «اقلیمی» اند؟ آیا «اقلیم»، قلمرو Estaunie(1862-1942) و موریاک (Mauriac) و بسیاری دیگر است (و آنان در همین خطه گام می‌زنند)؟ چگونه ممکن است به فرج الله حایک و محمد دیب که در تلمسان، معلم است و به مولود فرعون خصوصاً، سراینده‌ی «ایام القبائل»، نویسنده‌ی قدرتمند «ابن الفقیر» و «الارض و الدّم» (زمین و خون)، برنده‌ی جایزه‌ی مردمی (شعبی) نیز نیندیشید؟
لبنان سرزمین ممتاز رمان یا قصه‌ی پیگیر در کوهستان است. باید از همه‌ی نویسندگان این قبیل داستانها یاد کرد: عبدالله قُبرُصی نویسنده‌ی «صراع الیتیم» (پیکار یتیم) و بسیاری دیگر، انیس فریحة استاد علامه‌ی دانشگاه آمریکایی و مؤلف رسالاتی در زبان شناسی، و رساله‌ای در جامعه شناسی فرهنگ مردم لبنان (حضارة فی طریق الزوال)، خاطرات دلنشینی به نام: «اسمع یا رضا» (گوش کن رضا) (1956) نگاشته که در آن برای فرزند کوچکش، از اوضاع و احوال لبنان قدیم سخن می‌گوید و علاقه‌ی نیایش به پشت بام خانه را که وی در خردسالی شبها همانجا در آغوش مادرش به آهنگ ترانه‌های شکوهمند بوزنطی می‌خوابید، می‌ستاید.
توفیق عواد از بکفیا تا تهران، و از بیروت تا مکزیکو، زادبوم‌اش، «خردسال لنگ» (صبیه الاعرج)اش را که قهرمان نومید «رمان نو آور و نوجوی» (ژاک برک) اوست، به نام «الرغیف» (نان) (1939)، به همراه می‌برد. در سوریه، فؤادالشایب در1944، مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه به نام «تاریخ جرح» (داستان یک زخم) به چاپ رساند که در آن، بیدار شدن شهوت را نزد مرد جوانسالی در «بهاران گرسنه» (ربیع متضّور)، ملاحظه می‌توان کرد. یکی از زنده‌ترین روایات، داستان ورود نخستین اتومبیلها به قراء سوریه است و بدین مناسبت، نحوه‌ی برخورد بدویان را با مکانیک، خاطر نشان می‌سازد. عنوان این داستان «جنازةالآلة» (جنازه‌ی ماشین) است، و آن داستان مردی بدوی است که می‌خواهد به رغم مخالفت شدید زنش، قاطرهایش را به فروش برساند تا کامیونی بخرد، اما در راه بازگشت از بازار که نتوانسته چهارپایانش را بفروشد، به ماشین ده که پنچر شده و در گل و لای فرو رفته «با موتور بی‌حرکت و چراغ خاموش» (جامدة المحرک منطفئة الضوع) باز می‌خورد، و با گاری‌اش، جنازه ماشین را یدک می‌کشد و اینچنین با جلال و شکوه، به میدان ده که تمام مردم روستا در آن اجتماع کرده‌اند تا شاهد دفن مکانیک باشند، می‌رسد.

4- واقع گرایی

بسیارند نویسندگان عرب که به واقع گرایی و طبیعت گرایی تمایل دارند. شمار کثیری ابا ندارند که به زبانی بی‌پرده و عریان، حیات هر روزینه را توصیف کنند. همه می‌خواهند مناظر عادی و روزمره و پر معنایی را که مشاهده کرده‌اند، به دقت شرح دهند. در مصر غالب مجموعه‌های داستانهای کوتاه، در وصف روزهای اندوهبار فلاحین دلتا و یا کار و کوشش مردم شهرنشین است.
پس از محمد تیمور، خالق داستان کوتاه در مصر، برادرش محمود توانست دوموپاسان مصر لقب گیرد (HPérès). امروزه مشهورترین نویسندگان واقع‌گرا عبارتند از: سعد مکاوی صاحب «الماءالعکر» (آب تیره گون) (1956)، احسان عبدالقدوس، امینه قطب (1958) و خصوصاً یوسف ادریس و محمد صدقی و یوسف السباعی.
یوسف ادریس سی ساله است و پزشک جوانسالی است که به سال 1957 از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شده است. نخستین کتابش «ارخص لیالی» (ارزانترین شبها) نام دارد و در آن مسئله‌ی تشویش انگیز رشد جمعیت را که موجب شده 23 میلیون مصری بر زمین قابل کشت و مزروعی که از مساحت سرزمین هلند وسیع‌تر نیست، توده گردند، به نمایش می‌گذارد، و نشان می‌دهد که «باروری غریزی یا زیستی» (کثرت زادوولد) نشانه‌ی نعمت و فراخی نیست، بلکه نمودگار فقر و بینوائی است، «وقتی سفره خالی است، بستر خواب زایاست» (Josué de Castro). عبدالکریم مسکین، یک تن از قهرمانان ترحم انگیز وی، هر شب به علت بی‌پولی، کاری ندارد جز پیوستن به همسرش و خالق فرزندان جدید و نان خوران و روزی‌طلبان تازه، «و شکمهائی که باید با سنگ پُرشان کرد».
محمد صدقی سندیکالیستی عزب است. و چون بسیار فقیر بوده، نتوانست در مدرسه درس بخواند و در خردسالی به شاگردی نزد نجاری و سپس در کارخانه‌ی ریسندگی به کار مشغول شد. بعدها به جوشکاری و ریخته‌گری پرداخت و در حین کار به درس خواندن در کلاسهای شبانه ادامه داد و سرانجام توانست تحصیلات ابتدائی و متوسطه را با موفقیت به پایان برساند و ماشین نویس و کارمند اداره گردد. اما در بیکاری و سپس به عنوان روزنامه نویس «فعال» (activiste) سندیکاهای کارگری، طعم فقر و زندان را چشید. در 1956، مجموعه‌ای از داستانهای کوتاه به نام «الانفار» (مردمان) منتشر ساخت. در آن کتاب به عنوان مثال، کارمند دون پایه‌ای را در قاهره مشاهده می‌کنیم که غرق در قرض و بدهکاری است و روز اول ماه، بعد از گرفتن حقوق به خود اجازه‌ی این ولخرجی را می‌دهد که بلیط اتوبوس بخرد، به جای آنکه برحسب معمول بدون خرید بلیط دزدکی سوار اتوبوس شود. «احساس می‌کند که آدم محترمی است... و زندگی زیباست...».
در 1958 محمد صدقی، کتاب دیگری انتشار داد به نام «الایدی الخشنة» (دستان خشن) که همان جوّ و حال و هوای کتاب پیشین را دارد.
می‌توان یوسف السباعی را که نویسنده‌ی مردمی و پرباری است، قرین وی دانست. یوسف السباعی افسری است که مدیر موزه‌ی ارتش بوده و نقش سیاسی مهمی بر عهده داشته و حالیا کمیته‌ی عالی ادب و هنر را روح و جان می‌بخشد. داستانهای بسیار نوشته، آکنده از ملاحظات دقیق و شوخ و طنزآمیز و یک نمونه‌ی اعلای آن، بیگمان داستان «قهوه خانه‌ی عمله‌ی نعش کشی» است از مجموعه «السقّامات»(6) (سقّا درگذشت).

5- ادبیات (ملتزم)

به یقین خاصه در میان «واقع گرایان» و «طبیعت گرایان»، نویسندگانی که کمابیش «ملتزم» به عمل یا تفکر سیاسی نباشند، نادرند. همانگونه که یوسف نجم، ضمن بازی با الفاظ در سومین کنگره‌ی نویسندگان عرب (قاهره، 1957) گفته است: «نویسنده‌ی بورژوا (بورجو آزی) و نویسنده‌ی برج عاجی وجود ندارند». در کنگره‌ی کویت (دسامبر 1958)، سهیل ادریس ضمن بسط مضمون «قهرمان پروری» (بطولة) در رمان جدید عرب، از هشت تن که به نظر وی اهمیت اساسی داشتند یاد کرد: جبران خلیل جبران، محمود احمدالسید (نویسنده‌ی عراقی صاحب «جلال خالد» 1928، توفیق عواد، توفیق الحکیم، شکیب الجابری، طه حسین، یحیی حقی و نجیب محفوظ.
در واقع در اینجا باید بیشتر از کسانی که به گفته‌ی ژاک برک «بر هنر و نقدی سوسیالیستی تأکید دارند که می‌کوشد تا خوشبینی انقلابی را بر اساس واقعیات بنیان نهد»، یاد کرد. از قبیل یوسف السباعی که خاطره‌ی انتخابات مصر را در رژیم سابق احیاء می‌کند.
در 1943 نویسنده‌ی مصری یحیی حقی داستانی واقع گرا و مهرانگیز به نام «قندیل امّ‌هاشم» به چاپ رساند و آن توصیف اسماعیل جوانسال از خانواده‌ی دینی و سنت گرایی است که پس از فراغ از تحصیل طب در انگلستان با دانشنامه‌ی پزشکی به میهن خود باز می‌گردد. ماجرا در اواخر قرن نوزده می‌گذرد و نویسنده، قهرمانش را دل آزرده و نفور از «ثالوث الشریر»: فقر و بیماری و جهل، تصویر می‌کند. اسماعیل نخست درباره‌ی مردمی که به نظرش انبوه انبوه در هم می‌لولند و بینوا و فقیرند و عقب مانده، بی‌هیچ گذشت و اغماضی به قضاوت می‌پردازد، اما به زودی دیدش از ظواهر دورتر خواهد رفت: به میهنش- مصر- که آن را «عروس الغابه» (زیباروی خفته در جنگل) (La Belle au Bois Dormant) می‌نامد و به سوی مردمش که یاد می‌گیرد دستشان بدارد و توفیق می‌یابد که درمانشان کند، بازمی‌گردد. و در «لیلة القدر»، در روشنائی قدس اقداس کودکیش، درمی یابد که «علم بی‌ایمان وجود ندارد...».
تمایل و التفات خاص شرق جدید به داستان کوتاه که در هم فشرده‌تر و چاپش در مطبوعات و مجلات آسانتر و خواندنش راحت‌تر و سریعتر است، از نظرمان دور نمانده است.
عبدالرحمن الشرقاوی با نگارش «ارض» در 1954، رمان فلاحی مصری را با واقع‌گرائی و استواری و عطوفت نوشت. رمان زمینِ روزی ده عبدالرحمن شرقاوی، خاصه رمانِ کسانی است که آن زمین را می‌کارند و نظام فئودالی به علت فقد اصلاحات ارضی، آنان را استثمار می‌کند، ولی فلاحان بنا به سنت فئودالی، رعایایی هستند که بدان زمین وابسته‌اند، و وضع‌شان همان وضع خضرای مسکین و بدبخت است که نویسنده درباره‌اش می‌گوید: «حیاتها طین و آخرتها طین» (زندگانی‌اش در دنیا خاک است و در عقبی نیز خاک). می‌بینیم که در اینجا، خطه‌گرائی و طبیعت‌گرائی و التزام اجتماعی درهم می‌آمیزند. اما در یک رمان کوچک نویسنده‌ی عراقی ذوالنون ایوب که مدتی مدید در هجرت می‌زیست و اینک مدیر کل ارشاد عامه است، به نام: «الیدوالارض و الماء» (1948) مشکل ارضی را که مشکلی جاودانه و اساسی است، بازمی‌یابیم. آخرین مجموعه داستانهایش به نام: «قصص من فینیا» (داستان‌های وینی» (1957)، در درجه‌ی اول، اثری به قلم نویسنده‌ای اهل مجادله و جنگ قلمی و مؤلف رسالات هجو آلود و توبیخ آمیز است. فلسطینی «پناهنده، پناهنده» (اللاجیء اللاجیء)اش، بیشتر در پی اقناع است تا شرح و بیانِ مطلب، معهذا ایوب نویسنده‌ای نمونه و الگوست، و در لبنان، نویسنده‌ی «مترقی»، محمد مجذوب نیز همین حال را دارد.
سرانجام به نجیب محفوظ نویسنده‌ی رمانی سه بخشی (1956-1957) می‌رسیم که به فضل جزءِ دوم آن در 1957 «جایزه‌ی دولتی» را که بالغ بر هزار لیره‌ی مصری است، دریافت کرد. وی که لیسانسیه در فلسفه و متولد قاهره است، زندگانی خانواده‌ی مسلمانی را که بسیار سنت‌گرا و از خرده بورژوازی قشر تجارند، بین سالهای 1917 و 1944 تصویر می‌کند. تصویر عاری از ملاطفت پدری که اندکی فریسی است، یاد آور رمان «ماضی بسیط» Le Passé Simple (به سبک و شیوه‌ی سلین Céline) است که نویسنده‌ی مراکشی ادریس شرائبی در سال 1954 به فرانسه نوشته است. ابّ جومیه (Jomier) از طریقت دومینیکی، تحقیق مهمی درباره‌ی نجیب محفوظ کرده که اخیراً به عربی ترجمه شده است. آدم‌های این رمان سه بخشی، نفس زندگانی‌اند. در سال 1925 کمال جوانسال در دارالمعلمین به تحصیل اشتغال می‌یابد. شیفته‌ی علم می‌شود و با مطالعه‌ی داروین به پیشرفت و ترقی و افکار جدید شوقمندانه دل می‌بندد. اما جامعه، مقامی را که به اعتقادش حق اوست، برایش قائل نمی‌شود، و وی رفته رفته درباره‌ی خود و همه چیز شک می‌کند و آدمی منزوی و تنها می‌گردد. برادرزاده‌هایش در حوالی سال 1940 بیست ساله‌اند. یک تن از آنان، جاه طلب بی‌وجدانی است که می‌خواهد به هر قیمت در زندگی کامیاب شود، حال آنکه پسر عموهایش که دو برادرند، راه دیگری پیش می‌گیرند. عبدالمنعم که جزء «اخوان المسلمین» شده، ریشی طوقی می‌گذارد و به شتاب رجولیت نوپدیدش را در ماجرای ازدواج می‌اندازد. احمد در جهت خلاف خانواده‌اش گام برمی‌دارد و کمونیست می‌شود. سرانجام در 1944، مارکسیست و مؤمن، به زندان می‌افتند، اما پیش از آن نجیب محفوظ با لطف و طنز، عشق «مترقیانه‌ی» احمد به سوزان را که چون وی در مجله‌ی «انسان جدید» قلم می‌زند، توصیف می‌کند.
در قاهره به سال 1942، وقتی رومل به دروازه‌های اسکندریه رسیده، آن دو جوان در پارکی عمومی نشسته‌اند و سوزان فقط به این شرط حاضر شده در آنجا حضور یابد که کتابی شایان ترجمه درباره‌ی سازمان خانواده در شوروی با خود بیاورد. احمد به رغم همه‌ی تلاشهایش موفق نمی‌شود که صحبت را به موضوعهای عاطفی و احساسی بکشاند. دختر جوان، لحظه‌ای از حمله به «اخوان المسلمین» و به «سوسیالیسم موهوم» آنان لب فرو نمی‌بندد. و احمد مسکین با اندوه به خود می‌گوید که دختر با «وجدان طبقاتی» و «اصول و مبادی»اش چه کسالت آور است... اما سرانجام از خود می‌پرسد که شاید «وجه نظری بورژوا مآب» نسبت به زن دارد... مگر گاه محبوبش وی را ملامت و شماتت نمی‌کند که چون او به طبقه‌ی کارگر تعلق ندارد؟ مگر پیش نیامده که وی را امیراحمداوف لقب دهد؟! آنگاه وی در پاسخ گفته که مسؤول ولادت و نیز محیط خانوادگیش نیست، حال آنکه به اعتقاد دختر آنچه اهمیت دارد، موضع گیری و عمل است. معهذا بحث بر سر کلمه‌ای کلیدی، یعنی واژه‌ی «الکرامة» دوباره خیز برمی‌دارد و شدت می‌گیرد و سوزان چیزی را که «روحیه‌ی بورژوا مآب» احمد می‌نامد به رخ وی می‌کشد. احمد که از نزاع به ستوه آمده، به دختر خرده می‌گیرد که «حضرت رسول خاتم شبانروز می‌جنگید و اما این مانع از آن نشد که نُه زن اختیار کند». و سوزان بیدرنگ پاسخ می‌دهد که «بگذار از کارل مارکس بگویم که برای نوشتن کاپیتال، زن و فرزندان خردسالش را رها کرد و به اهانت دیدن و گرسنگی کشیدن مبتلا ساخت» و احمد سخن را با این قرقر زیر لب ختم می‌کند که به هر حال زناشویی کرده بود...»!
نجیب محفوظ اخیراً در مصاحبه‌ای در قاهره گفته است که آرمانش «سوسیالیسم» بوده، ولی قهرمان رمانهایش (چنانکه در آثار مارسل پروست)، زمان است... و بدینگونه وی پیشقراول نویسندگان دیگر عرب است که برایشان التزام، قضیه‌ای درونی و باطنی، «وجود عمیق» است، نویسندگانی که کلمه‌ی کلیدی‌شان «قلق» است و سیلاب مذهب قیام ظهوری آنانرا با خود می‌برد.

6- مذهب قیام ظهوری (وجودیه)

این کلمه‌ی قلق و مضمونش به نظر ژاک برک استاد کلژدوفرانس، دارای چنان اهمیتی بود که وی مقاله‌ی بلندی درباره‌ی «قلق عرب در عصر جدید» (1958) نوشت. به نظر او سه خصیصه‌ی اصلی این قلق را به خاطر باید سپرد: خلط بین طبیعت و عالم سیاست (از لحاظِ عرب «طبیعت، همانا غیر، دیگری است»)، تقدم رمز بر واقع («کلام منحصراً وسیله‌ی اعلام و ابلاغ نیست. بلکه برانگیزنده و خالق است»)، قوتّ انفعال و داغِ دل. در این حال و هوای عاطفی، مذهب وجودیه، فکر محرکی است که ممکن است به التزام سیاسی و اجتماعی و یا به نومیدی و نیست انگاری و یا به راه سومی که عصیان و تمرّد است، مؤدّی شود. سارتر و کامو و «وجودیهای» مسیحی (از کی یرکگور تا گابریل مارسل) را در نظر داشته باشیم! در این ماجرا باید تفکرات روشن رنه حبشی و مقدمه‌ای را که جبرا ابراهیم جبرا در 1957 بر «الصمت و المطر» (خاموشی و باران) حلیم برکات نوشته است، خواند.
مدتی چنین می‌پنداشتند که قلق و غثیان سارتری، خاصه به عراق که از این لحاظ به همسایه‌اش ایران نزدیک است و به نویسنده‌ی بزرگ ایرانی صادق هدایت، سراینده‌ی دلهره، منحصر است که نومیدی وی را به خودکشی در پاریس (1951) کشانید. اما شاعر عبدالوهاب البیّاتی مترجم الوار (Eluard) و لورکا، بعد از «اباریق مهشمة» (جامهای شکسته) در 1954، دو مجموعه آخرش را در هجرت و تبعید انتشار داد و در آنها نومیدی سیزیف را سرود. عالم جامعه‌شناس علی الوردی درباره‌ی «خوارق اللاشعور» (شگفتیهای ناخود آگاهی) رساله‌ای نوشته که در آن (به قول ژاک برک) ثابت می‌کند که «ناخودآگاهی بخشی از کوه یخی است که در آب پنهان است، یعنی فقط یک پنجم آشکار و پیدای واقعیت است». در قاهره، فیلسوف دیگری عبدالرحمن بدوی اخیراً انسان را «چون ریسمانی توصیف کرده که بر پرتگاهی کشیده شده که دو بی‌نهایت را از هم جدا می‌کند: «کائن مطلق و عدم مطلق» و همو مشکلی را طرح کرده که برک آن را به درستی «انساندوستی سردرگم و مردّد» می‌نامد. ولی پیشتر در سال 1927در لبنان ایلیا ابوماضی که بعداً به آمریکا مهاجرت کرد (و در 1957 درگذشت) شک و بدبینی خود را در منظومه‌ی مشهورش «لست ادری» سروده بود.
اما امواج مذهب وجودیه که از اروپا آمده، اخیراً کرانه‌ی شرقی بحر متوسط (مدیترانه) را فرا گرفته است و اکنون نسل «جوانان خشمناک» (Angry Young Men) رقبای مارک هلاسکو (Marek Hasko) لهستانی، نویسنده‌ی نومید «هشتمین روز هفته» (1956)- تنها روزی که عشاق گوشه‌ی خلوتی برای مهرورزی می‌یابند- می‌خواهند به عربی، مافی الضمیر خود را بیان کنند... پیش از آن در 1947 فؤاد کنعان، فریاد «بیزاری» (قرفه) خود را سر داده و به اسلوبی تحریک آمیز، عقده‌ی حقارت نفس، حرمان و سرکوفتگی (کبت) را توصیف کرده بود.
در 1956 سهیل ادریسی، مترجم «دستان آلوده» (الایدی القذرة) و «طاعون»، داستان کوتاهش «قلق» را انتشار داد. می‌نویسد: «زندگانی مرا دیگران برای من می‌زیند و این «دیگران»: تقدیر و مقتضیات و دشمنان و زعما و رهبران‌اند...». امسال، جمیل جبر سرگرم نوشتن رمان جدیدی با همان عنوان قلق است. پارسال، یوسف الخال «البئرالمهجورة» (چاه متروک) را انتشار داد که منظومه‌ای در پوچی است و در آن پیرو و پی سپر ت.س. الیوت و عزرا پاوند، درباره‌ی اصل و اساس معضل از خود می‌پرسد: «آیا آدم ندار، نان هر روزینه (روزی)اش را به عرق جبین خویش می‌خورد یا با اشکباری به سبب تحقیر شدن؟». از سرّ، دل آگاهی دارد: «حجاب مجهول را نمی‌توان درید»، و همچنین پرده‌های عشق و زیبایی را.
اما در مورد آثار جورج شامی می‌توان عنوان کتاب (Villiers de l"Isle Adam1838-1889) را به کار برد: «قصه‌های دل آزار» (Contes Cruels). مجموعه قصه‌هایش «النمل الاسود» (مورچگان سیاه» (1955) وصف انسانهایی است که در هم می‌لولند و سرگشته و سرگردانند و بداقبالند و از توش و توان افتاده‌اند و احساس بیزاری (قرف) از زندگی و مرگ، به خاطر می‌دمند. در مجموعه‌ی دیگر قصه‌هایش به نام: «الواح صفراء» (1959) نویسنده‌ای واقع‌گرا و «وجودی» است که وسواس جنسی و شهوت آلود قاتل یا مادری را توصیف می‌کند که خون پسرش را بر آسفالت جاده می‌لیسد. جبرا ابراهیم جبرا می‌گوید که «غضب شاید نشانه‌ی عصر ما باشد. همچنان که بدبینی (تشاؤم) مشخصه‌ی دوران پیشین بود». وی این اندیشه را در حق حلیم برکات نویسنده‌ی «الصمت و المطر» (1958) که به اعتقادش، نویسنده‌ی تشنج قلق انگیز میان وهم و واقع است، ابراز داشته است. برای حلیم برکات، بحران، یا با ردّ و نفی از جانب پناهنده‌ی فلسطینی (در داستان کوتاه «رمال»، شن‌ها) یا با مرگ «در الثلج لن یبقی علی وجهی»، برف بر چهره‌ام نخواهد ماند) و یا با مصالحه‌ای خشونت‌آمیز (در «الصمت والمطر») پایان می‌گیرد، و فرو می‌نشیند. وی در توصیف تجاذب بین اضداد، زوج بغض و حقد، و سرکوب اسطوره‌ی «پدر» (مرجعیت و اقتدار و سنن و تقالید و ترس)، همآوا با آندره ژید که می‌گوید: «خانواده‌ها از شما بیزارم»، از قول آدمی متمرد که بانگ برمی‌دارد: «البیت جهنم»، (و این طرف دیگر معادله است)، می‌درخشد. و ترجیع بندش: کلمه فراغ (خلاء، فضای خالی) است: فضای خالی در خون، فضای خالی در ذات و جوهر که فقط طوفان آن خلاء را پر می‌تواند کرد. و این قطب مخالف باران است، باران تطهیرکننده (المطر المطهر)، باران دارای دو گونه اثر: هم لعنت و هم برکت، هم غضب و هم وعده‌ی حیات. «الصمت و المطر» سنفونی قلق و غضب است.
سپاس خدای را که این جوانان، منطق شناسی نیستند. برخلاف دکارت که شعار ظاهر شدن در انظار مردم و گام برداشتن با چهره‌ی پوشیده (Larvatus prodeo) را برگزیده بود، با چهره‌ای باز و بی‌نقاب پیش می‌روند. آخرینشان لیلی بعلبکی، در آغاز بازپسین خطابه‌اش در ندوه‌ی (cénacle) لبنانیه (1958) بانگ برمی‌دارد که «نحن بلااقنعة» (ما که بی‌نقابیم). این زن جوان مسلمان لبنانی، نویسنده‌ی رمانی در ترجمه‌ی حال خویش است به نام «انا احیا» (من زنده‌ام) (1958). اما این نخستین بار نیست که زن در مشرق زمین، موضوع کتابی است. پیشتر از زن قهرمان هیکل (1955) و زن قهرمان یوسف غصوب یاد کردیم (1958). ایضاً می‌توان رمان نویسنده‌ی مصری احسان عبدالقدوس به نام «اناحُرةَّ» (من آزادم) (1958) را ذکر کرد. در حقیقت نمی‌توان از این نکته غافل ماند که زن نویسنده، در مشرق، دیربازیست که قدم به عالم ادب نهاده است و آخرینش آسیه جبار (7) الجزایری فرانسه نویس، صاحب «الظمأ» (تشنگی) و «فارغی الصبر» (ناشکیبان) (1958). اما به ندرت می‌توان گواهی‌ای که مستقیماً به دست زنی مسلمان به عربی نوشته شده باشد، یافت. در پاریس لیلی بعلبعکی را با کنتس آنادونوای و مارگریت (8) صاحب «La Garconne» (غلامیه)، قیاس کرده‌اند. ژاک برک او را کولت (Colette) بیروتی می‌داند که به هر حال بهتر از فرانسواز ساگان لبنانی است!
سه مضمون در آثارش، نقش پرداز قلق هستی و نیستی است: گیسو، صندلی، و سیگار.

بر سبیل داوری ارزشی

آیا اکنون زمان آن رسیده است که ادبیات عرب معاصر را با میزان نقد صحیح، بی‌پیشداوری و یا نیات ملاطفت آمیز، بسنجیم و محک زنیم؟ فایده یا شایستگی اینهمه آثار نمونه هر چه باشد، باید شرافتمندانه اعتراف کرد که هنوز چشم به راه ظهور تولستوی، داستایوفسکی و پروست و مالروی عرب‌ایم، و امروز فقط شعر شهاده (شحاده) یا نفاع به زبان فرانسه تجلی می‌کند و همچنین (قریحه‌ی چون) آتش سوزان یاسین کاتب...
در سرتاسر کرانه‌ی مدیترانه تا انتهای خلیج فارس، همه جا، نور استعداد و قریحه می‌درخشد، اما شعله‌ی بلعنده‌ی نبوغ کجا پنهان است؟
سببش چیست؟ نخست وسیله‌ی بیان، زبان عربی فصیح یا ادبی که از رقبای اروپائیش چندین قرن عقب‌تر است. این زبان پس از خوابی دراز، نظیر «عروس الغابة» (زیباروی خفته در جنگل) بیدار شده و از زمان نهضتش (Renaissance) که در همین جا روی داده، به زحمت یک قرن می‌گذرد. باید سه مرحله‌ی بزرگ نثر عربی در مصر را به یاد داشت: سال 1855، «الساق علی الساق» کتاب رابله‌وار احمد فارس الشدیاق، 1907 المویلحی و کتابش «حدیث عیسی» نشأت گرفته از «مقامات» قرون وسطی، 1914، «زینب» از حسین هیکل. بیگمان نثر جدید در ایران به سال 1921، با مجموعه داستانهای جمالزاده: یکی بود یکی نبود، آغاز شده است و معهذا ادگار آلن پوی ایران، صادق هدایت، به سال 1937 در بمبئی، شاهکارش بوف کور را نوشت (9) سببش این است که زبان پارسی در طول تاریخ، استمرار قابل ملاحظه‌ای داشته، حتی در شکل محاوره‌ی کنونیش، حال آنکه زبان عربی کلاسیک، مخالف با تنوع و تحوّل گویشها‌ست.
زبان قدیم بادیه (قفر)، «زبان عبادی و آئینی (طقسی) اسلام» بنا به تعبیر زیبای لوئی ماسینیون، دستخوش استحاله و دگردیسی است. و باید به نرمی گراید تا بتواند همه‌ی لطائف فکر و دلمشغولی‌های زمانه‌ی ما را بیان دارد، و این چیزی است که ابراهیم الیازجی در «اللغة و العصر» ابراز داشته است. اما زبان عربی به رغم بعضی «نابگرایان»، در بحبوحه‌ی تطور و پوست انداختن کامل است و بیش از پیش با بسیاری دیگر از زبانهای غیر اروپائی، فی المثل زبان مجار، قالب طرز و سبک زبانهای فرانسه و انگلیسی را به خود می‌گیرد. و بی‌آنکه چیزی از جوهرش فدا شود، از آتش غرب رنگ می‌پذیرد. از چراغ سبز پیشرفت می‌گذرد، ولی رنگ سبز آب و آسمان، همچنان خوش آیند و مورد پسند اوست. بعضی، گویشهای عامیانه را که به زعمشان برای بیان احساسات و عواطف تواناتر است، بر زبان فصیح ترجیح می‌دهند، ولی اذعان دارند که فقط به زبان فصیح می‌توان، فکر را تشریح کرد. بر نویسندگان است که خلاف این معنی را اثبات کنند: آیا سعید عقل در بیان هر دو طریق و شیوه، توانا نیست؟
از سوی دیگر دنیای عرب هنوز در طور صیرورت، و جویای توازن و راه حلهای اصیل برای مشکلات خود است. جوانانش از پسر و دختر باید بنویسند و حس کرده‌های خویش را بگویند. نخستین و مهمترین چیزی که این جهان بیان می‌دارد، قلقی است که دارد و حتی گریز از آن با پناه جستن در رمز، نوعی اقرار و اعتراف به آن قلق است. هیچیک از چیزهائی که این جهان صادر می‌کند، مستحق بی‌اعتنائی و بی‌مبالاتی نیست: چون گواهی است بر دورانی، جامعه‌ای، وجدان‌هایی و اذهانی، و حقیقی‌ترین و اصیل‌ترین چیزی که نثارمان می‌کند، به گفته‌ی ژاک برک، فریاد: فریاد (نداء) وجودی عرب است و برک از خود می‌پرسد: «اما آیا دیگران این بانگ التهاب و هجرت (حمیت و نفی) را خواهند شنید؟...».

پی‌نوشت‌ها

1- Vincent Monteil, Anthologie de la littérature arabe contemporaine, Beyrouth, 1969.
2- در اینجا از نویسندگان عربی که به لغت عامیانه (به زبان گویش) و یا به زبان فرانسه می‌نویسند، سخن نخواهد رفت.
3- «تخیل خلاق در تصوف ابن عربی»، به قلم هنری کربن، پاریس 1958، ص13.
4- مقاله در 1959نوشته شده است (م).
5- در متن به غلط اینی آمده است (م).
6- که ترجمه‌ی فرانسوی آن به قلم Michel Barbot در مجله‌ی Orient ، پاریسی شماره 7، 1958به چاپ رسیده است.
7- در متن آسیا آمده که غلط است و باید آسیه یا عاصیه باشد (م).
8- منظور ویکتور مارگریت، برادر پل مارگریت [نویسنده‌ی فرانسوی متولد در الجزایر (1860-1918)] است که به سال 1866 در الجزایر متولد شد و در 1942 درگذشت. رمانLa Gargonne در 1922، رسوائی به بار آورد(م).
9- یعنی خیلی زود و فقط چند سالی پس از 1921(م.)

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول